اینروزها مشغول خوندن زبان هستم. روز ۱۴ اسفند یا همون ۵ مارس خودمون امتحان آیلتس دارم. هنوز برای مدرک دانشگاه هیچ غلطی نکردم. آخه پول ندارم... باید بابت وام ۶۰۰ هزار تومان و بابت آزاد کردن مدرک (خرید تعهد) ۴۰۰ هزار تومن پول بدم. ۳ ماهه که حقوق نگرفتم و الان دیگه اونقدر اوضاع بحرانیه که باید ماشینو بفروشم. اوضاع بازار ماشین هم خوب نیست... قیمتا خیلی پایینه و مشتری هم نیست. تازه ۱ میلیون هم مقروضم. اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم.
راستی راجع به برگه تایید توانایی مالی چیز غریبی تازگیها شنیدم. میگن باید یک پرینت ۶ ماهه از حسابت که حداقل معادل ۱۳۰۰۰ دلار کانادا داشته باشه ارایه داد خوب حالا من چه خاکی به سرم بریزم؟ کل پول من تو رهن خونه و ماشین گیره. ۱۳۰۰۰ دلارمون کجا بود؟
ولی به درک ... بلاخره یک کاریش می کنیم. راستی دوستان اگه اطلاعات و یا کلکهای شرعی در این مورد دارن مارو مورد لطف قرار بدن.
خوب امروز می خوام از جلسه 5شنبه یک خاطره خنده دار بگم. 5شنبه ساعت 8.30 صبح یک جلسه مهم با معاون شهردار و کارشناسای کله گنده بافت فرسوده داشتیم. خلاصه رفتیم و با کلی اسلاید شروع به توضیح پروژه کردیم. قسمت اول همکارم و قسمت دوم من. همکارم که داشت توضیح میداد و منم حوصله ام سر رفته بود... یک آقایی بود که مسئول پذیرایی از ما بود و مدام برای ما چای و شیرینی و میوه می آورد من رو کاغذی که جلوم بود این جمله رو نوشتم:
(( امروز تو جلسه یک آقایی بود که مسئول پذیرایی از افراد بود، درشت استخوان، ماهیچه ای و با کله ای پرمو و چهره ای چون یک شوالیه 2000 سال پیش.
افراد جلسه همه نسبت به او نزار و کج و معوج هستند. یکباره با خود گفتم چه لذتی دارد زندگی در تمدن انسانی که غولی چون او را برای نحیفان و نزارانی چون ما رام کرده است.))
وقتی من رفتم پشت لپ تاپ و مشغول توضیح دادن بقیه اسلایدها شدم متوجه شدم که همکارم مدام به خودش می پیچه و سرفه می کنه و وسط سرفه ها می خنده...
خیلی اوضاع پیچیده و عذاب آوری بود... نمی دونستم چیکار کنم. به هر بدبختی بود جلسه رو جمع کردیم رفتیم و معلوم شد که همکارم نوشته منو خونده و تمام مدت داشته جلو خنده هاشو میگرفته.
الان دو کشوری که از همه بیشتر و راحتتر و قانونمندتر مهاجر می پذیرند استرالیا و کانادا هستند.
همونطور که در نوشته قبلی گفتم من از ۴ سال پیش تو فکر مهاجرتم ولی به خاطر سربازی امکانش نبود - مرگ بر سربازی - در طول دوران سربازی شروع کردم به خوندن زبان و از همونجا هم مدام راجع به کانادا و استرالیا تحقیق می کردم. حالا در ادامه تنایج به دست آمده رو بر حسب موضوع میذارم:
۱- بازار کار: بازار کار استرالیا بیشتره به خصوص برای معمارها. من از دو نفر که هردوتاشون تو استرالیا بودن (مهاجر) و معمار پرسیدم... اگه مشکل حاد زبان نداشته باشی در عرض ۴ تا ۹ ماه کار تخصصی پیدا میکنی ولی تو کانادا اینجوری نیست. پیدا کردن کار به خصوص با این رکود اقتصادی که مرکزش هم آمریکای شمالیه کار آسونی نیست. ولی از ایران بهتره به هر حال
۲- روند مهاجرت: خوب معلومه کانادا روند خیلی آسونتری داره و راههای بیشتر هم. من نمره مهاجرت تخصصی به استرالیا رو با آیلتس ۷ به زور میارم ولی با آیلتس ۶ به راحتی نمره مهاجرت تخصصی به کانادا رو میارم. تازه مهاجرت استرالیا اول یه اسسمنت مدرک و سابقه کار رو داره که بعد از گذروندن اون تازه میشه برای پروسه اصلی اقدام کرد.
۳- ارتباطات: همه میگن کانادا نزدیک به آمریکاست ولی استرالیا دور افتاده. منم همینو میگم ولی یکی از دوستام که آمریکا دکترا می خونه میگه بلاخره باید سوار هواپیما شد پیاده که نمیری.
۴- آب و هوا: خوب استرالیا از قشنگترین اقلیمهای دنیاست و نسبت به کانادا خیلی آب و هواش بهتره و شهرهاش فوق الاده قشنگ هستند.
۵- خدمات اجتماعی: این مورد رو دقیق نمی دونم ولی اقدامات حمایتی از طرف کانادا برای تازه واردان خیلی بیشتره.
۶- هزینه زندگی: ظاهرا خیلی با هم فرق نمی کنن... ولی در شهرهای بزرگ استرالیا ۱۵ تا۳۰ درصد گرونتر از شهرهای بزرگ کانادا درمیاد.
حالا خود دانید... دیگه پیدا کردن پرتقال فروش با شما.
من یک مهندس معمار هستم... از اون فوق لیسانسهای پیوسته. 13 ترم واحد پاس می کردم و 5 ترم رو پایان نامه کار کردم. پایان نامه تحقیقاتی با عنوان " گونه شناسی مسکن با محوریت قابلیت کنترل تعامل در شهر سبزوار " آخه خودم زاده سبزوارم.
این وبلاگ همونطور که از اسمش پیداست مربوط میشه به پروسه مهاجرت من وهمسرم به.... نه از ایران. تا حالا به جاهای مختلفی فکر کردم... استرالیا، آمریکای جهانخوار، فرانسه و آخرش هم کانادا.
راستش من از اون تیپ آدمای بی عرضه ای هستم که تا حالا تو این مملکت پخی نشدم.همه ازم بیگاری می کشن و پولمو یا همون دسترنجمو می خورن. اولش با خودم گفتم برم بیگاری بدم تو مملکت غریب... چون راحت تره و آدم چشمش تو چشم هموطناش نمیوفته در حین بی عرضگی. این حداقل انگیزه ایه که منو به فکر مهاجرت از کشورم میندازه... حالا بماند باقی انگیزه ها که کم کم می خوام اینجا بنویسم.
البته یک وبلاگ دیگه هم می خوام راه بندازم و نوشته های دیگه ای که دارم رو توش بذارم. ولی اینجا مخصوص مهاجرته.
همسرم رویا هم همیشه با من همراهه... با اجازه بقیه خانمها باید بگم که ایشون یک مغز منطقی داره و کاملا روی یک مسئله مثل یه کامپیوتر فکر می کنه و نتیجه ای که می گیره بدون پیشفرض، بدون جو گرفتگی و بدون تاثیر پذیری از عوامل مداخله گر هست. وقتی هم که نتیجه گرفت میشه ملکه ذهنش و دنبالش میکنه.
انگیزه دومم از راه انداختن این وبلاگ، ببرسی پروسه مهاجرت یک معمار از ایرانه... من که یکساله دارم وبگردی می کنم هنوز یک معمار وبلاگ نویس به پستم نخورده... برام خیلی عجیبه. شاید خوب نگشتم. ما معمارای نسل ارشد پیوسته برای ارزیابی مدرکمون تو یه کشور دیگه خیلی مشکل داریم. بعضیا میگن مدرک ما معادل لیسانس ارزیابی میشه... بعضی جاها میگن اصلا مدرک ما رو قبول نمیکنن و یک از دوستام و همکلاسیم که داره تو آمریکا دکترا میخونه میگه کاملا مدرک رو با تمام واحدها قبول میکنن. خوب حالا ما ببینیم که چی میشه.
فعلا خداحافظ .